نظریه ساده
نظریه سادهتر که طرفداران بیشتری دارد رابطه جایزه و فروش را رابطهای مستقیم میداند و معتقد است کتابی که به عنوان برگزیده معرفی میشود، بر اثر تبلیغات گسترده و مهر تأیید گروهی که فرض میشود متخصص هستند (یعنی هیأت داوران) به فروش بیشتری دست مییابد.
شاهد مثال نیز آنچه که در چند سال گذشته رخ داده است: نیمه غایب پس از دریافت جایزه یک میلیون تومانی پکا به چاپ دوازدهم رسید. «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد با دریافت دو جایزه گلشیری و نویسندگان و منتقدان مطبوعات به چاپ بیستم نیز رسید و...همه چیز به نظر بدیهی میرسد. اما این تمام ماجرا نیست.
نظریه پیچیده
در بین گروههای گسترده منتقد جوایز ادبی که مشکلات سادهای چون داوری غلط، ملاکهای نامشخص یا نادرست، رفیقبازی، باندبازی، ایجاد تفرقه و... را علتهای اصلی مخالفت با برگزاری جوایز قرار میدهند، گروه کوچکی نیز به مشکلات پیچیدهتر این جوایز و تأثیر آنها بر چرخه ناقص تولید و فروش کتاب توجه میکنند.
به اعتقاد این گروه، اگرچه برگزاری یک جایزه بر فروش یک یا دست بالا، سه کتاب، اثر مثبت میگذارد، اما اولاً این اثر، تنها در مواردی دیده میشود که خود کتاب دارای ویژگیهای مخاطبپسند باشد (نظیر نیمه غایب و چراغها را...) و ثانیاً سبب میشود خوانندههای آثاری که در جایزه مذکور شکست خوردهاند، به شدت کاهش یابند. چرا که اولاً توجه خبری و تبلیغاتی ازآنها دور میشود و ثانیاً گروهی از خوانندگان این آثار تحت تأثیر تبلیغات به سمت برگزیدگان هدایت میشوند.
جای خالی آمار
برای دریافت درست از اثر جایزههای ادبی، این تنها علم شگفتانگیز آمار است که میتواند با روشهای تحلیلی پیچیده به پژوهشگران ما کمک کند تا با کنترل متغیرهای بیشمار درگیر در این نوع از مسائل با درصد خطای قابل قبول، به نتیجهای قابل اعتماد دست یابند. این نتایج، همان چیزی است که میتواند جهت حرکت جریانهای ادبی را تا حدود زیادی تحت تأثیر قرار دهد.
اما کو پژوهشگر، کو آمار؟